فراسوي جنگ
سام قندچی
فهرست مطالب
مقدمه
مدل تشکيلاتي فراسوي جنگ
رلاتيويسم فرهنگي و ارزش هاي جهاني حقوق بشر
فراسوي دولت هاي ملي
نتيجه گيري
خلاصه
مقدمه
جنبش سکولار دموکراسي خواهي در ايران و بقيه خاورميانه، بهترين عامل بازدارنده در برابر خطر جنگ در منطقه و فراسوي آن است، و خيزش جنبش رفراندوم تحت نظارت بين المللي در ايران، بهترين اميد براي پايان دولت اسلامي در ايران است، و ميتواند به اجتناب از چنگي در اين منطقه حساس، و به گامهاي نخست براي کوشش در راه ايجاد آلترناتيو فراسوي جنگ ياري رساند. همانگونه که در آينده نگري در برابر تروريسم توضيح دادم، آلترناتيو در برابر تقابل دموکراسي هاي غربي و تروريسم اسلامي، پيروزي جنبش سکولار دموکراسي خواهي در ايران و بقيه خاورميانه است.
همانطور که قبلأ نوشتم، اگر ديدگاه ارتجاعي اسلامگرائي انقلاب 1357 ايران بيان بازگشت به گذشته، در پاسخ به بحران جامعه صنعتي بود، در مقايسه، بينش فراصنعتي گلوبال امروز از جهان، از ديدگاه جنبش سکولار دموکراسي خواهي ايران، بيانگر جامع ترين کوشش فراسوي پاراديم جامعه صنعتي، در پاسخ به رويدادهاي گلوبال است.
اگر اساسأ جنبش هاي ترقي خواهانه در غرب از توجه به جنايات رژيم هائي نظير جمهوري اسلامي مسامحه کرده اند، و توجه خود را معطوف به نقد جريانات ناسيوناليسم افراطي مداخله جوي غرب نموده اند، فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران، نه تنها خصلت قرون وسطائي رژيم هائي نظير جمهوري اسلامي را نشان داده اند، بلکه به غرب ياد آور شده اند که وقتي با ناسيوناليسم اقراطي غرب مقابله ميکنند، به دستاوردهاي خود در عرصه هاي ارزش هاي حقوق بشري، دموکراسي، و عدالت وفادار مانند، و اين ارزش ها را فداي ملاحظات معامله با کشورهاي توسعه نيافته نکنند، يعني با ظاهر مبارزه با کلونياليسم، در جهت خشنودسازيappeasement رژيم هاي قرون وسطائي نظير جمهوري اسلامي نباشند.
جنبش دموکراسي خواهي ايران با جريانات مداخله جوي غرب مقابله ميکند، اما نه نظير برخي گروه هاي ضد جنگ در غرب، که با استفاده از شعار هاي باصطلاح ضد امپرياليستي ضد امريکائي رژيم هاي نظير جمهوري اسلامي ايران، سکوت خود درباره قساوت هاي اين رژم ها را توجيه ميکنند. اين امر به اين معني *نيست* که فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران از ديدگاه مداخله جويانه ناسيوناليست هاي افراطي آمريکا پشتيباني ميکنند، که خواهان حمله به نقاط مختلف جهان ، بمثابه راه حل بحران جامعه کهن صنعتي هستند. اما تفاوت به اين معني است که از نظر ما، عقائد و عمل قرون وسطائي رژيم هاي نظير جمهوري اسلامي ايران، همان اندازه نيروي واپس گرا در حهان است، که ناسيوناليسم افراطي مداخله جويان غرب.
جنبش دموکراسي خواهي ايران نيروهاي ترقي خواه غرب را متحد خود ميشناسد. اما علت آنکه نگرش قديمي از جهان، در ميان برخي از اين نيروها، صف بندي هاي نوين گلوبال در جهان کنوني را توضيح نميدهد، اين موضوع است که نه تنها ما ديگر در عصر شکوفائي دولت هاي ملي زندگي نميکنيم، بلکه در واقع ما در عصر مرگ دولت هاي ملي بمثابه واحدهاي سياسي آينده زندگي ميکنيم.
مدل تشکيلاتي فراسوي جنگ
اين جابجائي به صف بندي هاي گلوبال را درسال 1989 در رساله "يک ديدگاه آينده نگر" توضيح دادم، که از طرف دوست مرحوم جک لي، که از پايه گذاران تشکيلات فراسوي جنگBeyond War در پالو آلتوPalo Alto کاليفرنيا درآمريکا، در سال 1982 بود، تأييد و امضأ شد. اين ها حتي قبل از گسترش اينترنت، در زمان کشمکش هاي آمريکا و شوروي بود، وقتي فراسوي جنگ، نمونه اي از کوششهاي بين المللي تازه، براي رفتن به فراسوي پاراديم جنگ و صلح دولت هاي ملي بود.
از اقتصاد تا علم، سازمان هاي فراملي جديد، هرروز در عرصه هاي مختلف بين المللي بوحود مي آيند، و ارتباطات جمعي و اينترنت به اين توسعه گلوبال ياري بسيارنمودند.
بعدها پس از سقوط شوروي، تشکيلات سابق فراسوي جنگBeyond War، به تشکيلات تازه اي با نام بنياد براي جامعه گلوبال تکامل يافت. تشکيلات آلماني فراسوي جنگ از همان نام قبلي استفاده ميکند Welt Ohne Krieg. آين تشکيلاتها مستقل و فعاليت آنها خود گردان است.
در يک ديدگاه آينده نگر، بحث کردم که همانگونه که قبيله و خانواده اهميت *سياسي* خود را در عصر جديد از دست دادند، در عصر فرا صنعتي، دولت هاي ملي بيش از پيش اهميت خود را در زندگي سياسي شهروندان خود از دست ميدهند. تجديد حيات قدرت سياسي اجتماعات مدهبي يا خانواده ها، کوشش براي بازگرداندن گذشته، در جستجوي براي پاسخ به واقعيت کنوني از بين رفتن دولت هاي ملي به مثابه واحدهاي سياسي است.
بايستي تأکيد کنم که مرگ قبائل و خانواده ها بمثابه واحد هاي سياسي، بمعني مرگ عشق فرد به خانواده خود نبوده و نيست. به همينگونه نيز، مرگ دولت هاي ملي، بمثابه واحد هاي سياسي، به معني مرگ عشق به ملت خود نيست، و همانگونه که مفصلأ در احساسات ملي بحث کرده ام، اين عشق ملي به حيات خود ادامه ميدهد. اما اهميت سياسي دولت هاي ملي کاهش خواهد يافت، و مثلأ يک سازمان بين المللي نظير سازمان ملل، ميتواند بيشتر از رئيس دولت کشور مطبوع شخص، بر روي زندگي وي تأثير داشته باشد.
در نتيجه نياز به آلترناتيو گلوبال براي زندگي * سياسي* جهان، فراسوي پاراديم دولت هاي ملي و کنفدراسيون آنها است. اين بينش رفتن فراسوي دولت هاي ملي و جستجوي انتخابهاي *فراسوي جنگ*، آن جرياني است که براي نيروهاي مترقي اي که خود را با جنبش ضد جنگ و طرفدار صلح همراه ميدانند، لازم است، تا که به ايده آلهاي ارزش هاي جهاني حقوق بشر، که در قرن اخير فرموله شده اند، دستيابي پيدا کنند.
به همانگونه که کنفدراسيون قبائل و خانواده ها، در زمان تولد دولت هاي ملي، نميتوانست جايگزين تحول نوين دولت هاي ملي در آنزمان شود، سازمان ملل يا کنفدراسيون دولت هاي ملي نيز، نميتواند معضلات دنياي امروز را حل کند، و ارزش هاي نو بايستي سازمان هاي نويني را فراسوي دولت هاي ملي خلق کنند.
رلاتيويسم فرهنگي و ارزش هاي جهاني حقوق بشر
رلاتيويسم فرهنگي که در ميان جنبش هاي ضد جنگ و صلح کنوني محبوب است، ارزش هاي جهاني حقوق بشر، که خود آغاز گر اين جنبشها بوده را نفي ميکند، و اين انديشه مانع اصلي در برابر نيروهاي ترقي خواه در غرب بوده است، و باعث شده که يک آلترناتيوفراصنعتي بين المللي، در برابر جنگ و صلح جامعه صنعتي شکل نگيرد، و اينگونه نيروهاي ضد جنگ، به ياران نيروهاي واپس گراي کشورهاي توسعه نيافته مبدل شده اند.
طرفداران رلاتيويسم فرهنگي در واقع براي ديدگاههاي دنياي توسعه نيافته احترامي قائل نيستند، وگرنه نيروهاي واپس گراي کشورهاي توسعه نيافته را محکوم ميکردند، همانگونه که ناسيوناليستهاي افراطي غرب را محکوم ميکنند. نگرش آنها به جنبش دموکراسي خواهي دنياي غير غربي، بسيار لطف منشانه است، وفتي که از درک نيروهاي ترقي خواه ، که ازقصابي سکولاريستها بوسيله نيروهاي قرون وسطائي در کشورهائي نظير ايران آنها را مطلع ميکنند، و آنها از درک موضوع عاجزند. آنها فکر ميکنند صلاح کار را بهتر ميدانند، که از دولتهائي نظير جمهوري اسلامي حمايت ميکنند و گزارش هاي قتل مرتدان، فطع دست، کور کردن، و قساوت هاي ديگر را ناديده ميگيرند، و نميشنوند که چگونه سکولاريستها در اين جوامع، توسط نيروهاي فرون وسطائي نظير طالبان و جمهوري اسلامي قلع و قم ميشوند. جوامعي که در آنها سکولاريسم و پلوراليسم قرن ها توسط اين نيروهاي سياه در بند بوده است.
در واقع، مسأله عميق تر از درک نکردن فريادهاي ترقي خواهان ايران، از سياهچالهاي جمهوري اسلامي است. مشکل، ديدگاه جامعه صنعتي گذشته در جنبش ضد جنگ کنوني است، که آنرا عقب نگه داشته است. نيروهاي ترقي خواه غرب ميتوانند از جنبش ايران بياموزند، وقتي فعالين سياسي اصول اساسي ايدئولوژي هاي گذشته جامعه صنعتي ، چه اشکال سوسياليستي آن و چه اشکال سرمايه داري آن را، بزير سوأل برند، و در فراسوي پاراديم هاي جامعه صنعتي به دنيا بنگرند.
ديدگاه جامعه فراصنعتي، کوشش براي پايان دادن به وضعيت اکثريت انسانها، از زندگي به مثابه ابزار است، که طي هزاره ها چنين بوده است، و سعي در طرح زندگي اقتصادي و اجتماعي آينده به دور امکانات هوش مصنوعي و ننوتکنولوژي است، و نه در مقابل آن، که نتيجه اي جزتطويل زندگي بشر بمثابه ابزار نبوده، و در واقع ياري رساني به ديدگاه هاي واپس گرايانه اقتصادي، اجتماعي، و سياسي از انسان است.
ما اکنون سه دهه است که توسعه شديد فرا صنعتي را دربرخي نقاط مختلف جهان شاهد بوده ايم، اما هنوز ساعت کار هفتگي تغيير نکرده است. درست است که برخي از حرفه ها ممکن است بيش ازساعت کار هفتگي فرض شده گذشته کار کنند، اما جامعه در مقياس وسيع بايستي تا حال به کمتر از 30 ساعت کار در هفته در کشور هاي پيشرفته ميرسيد. همچنين موضوع عدالت اجتماعي در جوامع فرا صنعتي را بحث کرده ام، و نشان داده ام که چرا کاملأ با جوامع صنعتي متفاوت است، و مسائلي نظير ماليات و رفاه اجتماعي، ميبايست در اين راستا تجديد ساختمان شوند، يعني بر مبناي واقعيات کنوني.
تعهد به دنياي فرا سوي جامعه صنعتي گذشته، مقاوت اصلي را در غرب، از سوي نيروهاي جامعه صنعتي بر ميانگيزد، که پايگاه نيروهاي سياسي ناسيوناليست افراطي هستند، اما در کشورهاي توسعه نيافته، بخاطر ضعف توسعه صنعتي، مقاومت اصلي از سوي نيروهاي ماقبل صنعتي است. اين امر دليل رنگ و بوي مذهبي و ايدئولوژيک در جهان توسعه نيافته است، که بسياربيش از کشورهاي توسعه يافته است.
رلاتيويسم فرهنگي با لطف گرائي به کشورهاي توسعه نيافته مينگرد، چرا که کماکان جهان را در چارچوب جنبش سوسياليستي گذشته ميبيند، هرچند با مدل سوسيال دموکراسي از سوسياليسم. .يعني ديدگاههاي ترقي خواهانه اي که از کشورهائي نظير ايران سرچشمه ميگيرند را جدي نميگيرند، زمانيکه اين ديدگاهها بروشني در تضاد با جنبش ضد جنگ در غرب هستند، چنبشي که اساسأ تأثير نيروهاي سياه قرون وسطائي در خاورميانه و نقاط ديگر را ناديده ميگيرد.
نيروهاي ترقي خواه غرب، متحدين طبيعي جنبش دموکراسي خواهي ايران هستند، اگر که بتوانند مخالفت ارتجاع قرون وسطائي با گلوباليسم را، از کوشش هاي براي دموکراتيزه و عادلانه کردن گلوباليسم در سطح جهاني تفکيک کنند، و همزمان، رلاتيويسم فرهنگي را بدور بريزند، بينشي که قادر نيست واقعيت توسعه هاي گلوبال فراسوي دولت هاي ملي را درک کند.
فراسوي دولت هاي ملي
دولت هاي بيشتر و بيشتري بعنوان نگهبانان ملت ها متروک ميشوند. کارائي اقتصادي آنها با غلبه شرکت هاي چند مليتي از بين رفته است. بعنوان واحدهاي اقتصادي، نظير خانواده، اهميت آنها بيشتر و بيشتر از بين ميرود. اگر خانواده ها نقش اقتصادي و سياسي خود را قرن ها قبل از دست دادند، اين در زمان حيات ما است که دولت هاي ملي نقش قدرت خود را از دست ميدهند. همانگونه که در بالا توضيح دادم، اين ادعا به اين معني نيست که ملت ها از بين ميروند يا اينکه استقلال کشورهاي کوچک بي ارزش باشد.
ملت ها بعنوان يک شکل اجتماعي جامعه بشري ممکن است قرن ها ادامه يابند. معهذا، نقش آنها بيشتر و بيشتر اساسأ اتنيک (قومي) ميشود (نظير مليت اسپانيائي در آمريکا). فراخوان براي انحلال ارتش ها و بوروکراسي هاي ملي است که البته بايستي با دولت هاي بزرگ و پيشرفته شروع شود. تعلق به مليت بايستي نظير عضويت در خانواده شود: رابطه اي داوطلبانه و به آساني تغيير پذير.
نبايستي تعلق به ملت به معني کشتن يا کشته شدن براي يک ملت باشد، همانطور که امروز ديگر تعلق به خانواده، به معني کشتن و کشته شدن براي خانواده و قبيله نيست، و ملت ها نبايستي جمود و مقاومت در برابر ادغام ملت ها را ترويج کنند. احزاب ملي که بسوي انزوا، جمود، و نظاميگري دولت هاي ملي ميروند تاريخأ ارتجاعي هستند، بويژه چنين احزاب ملت هاي پر قدرت، براي سلامت و باز بودن جامعه گلوبال مضرند.
اگر برخي از ملت ها نظير برخي خانواده هاي انعطاف ناپذير، ورود به اين تحول عصر ما را دير تر از ديگران انجام دهند، تنها ميتوانم براي آنها اظهار تأسف کنم، و نه آنکه خواهان تحميل تغيير به آنها شوم.
آنچه در بالا آمد در مقابل مدل سازمان ملل است. سازمان ملل با پيش فرض مشروعيت دولت هاي ملي در نقش کنوني آنها بعنوان نگهبانان مردم معين، و مرزهاي معين، شکل گرفته است. چنين پيشنهادي بر اين مبنا استوار است که آن حق و مشروعيت تاريخي به پايان رسيده است.
سازمان ملل شبيه کنفدراسيون قبائل (يا خانواده ها) است، با برسميت شناختن قدرت آنها بر روي شهروندان و سرزمين شان. در مقايسه، پيشنهاد بالا اين مشروعيت و قدرت را فسخ و منحل ميکند، و آنرا با ارگانهاي مقننه، قضائيه، و اجرائيه ماورأ "قبيله"، يعني ماورأ دولت هاي ملي جايگزين ميکند.
سيستم پارلماني دولت، با تقسيم قدرت و کنترل و توازن، ديگر براي تضمين آزادي بشر کافي نيست. سيستم پارلماني شايد بهترين فرم شراکت شهروندان در قدرت در جامعه صنعتي بود. در پنجاه سال اخير، شهروندان ملت هاي پيشرفته، ديگر ايده ال دموکراسي را مساوي دموکراسي نمايندگان نميبينند، و شراکت مستقم در قانون گذاري شتاب بيشتري مييابد ( مراجعه کنيد به مقاله قانونگذاري با رأي مستقيم و ايران).
اگر در جامعه صنعتي، احزاب بين المللي، نظير احزاب کمونيست، به احزاب ملي تغيير شکل يافتند، در عصر ما عکس آن صادق است. رابطه احزاب ملي با ساختارها و سازمان هاي گلوبال، راه آزادي بشر و عدالت در جوامع فراصنعتي را ترسيم ميکند.
نتيجه گيري
حرکت در جهت اتحاد اروپا آغاز اين همگرائي تاريخي است. اصل مرکزي براي قانون اساسي جهاني بايستي برسميت شناختن حق فرد براي پيگرد شادي باشد، در هر نهادي: ملت ها، شرکتها، احزاب سياسي، خانواده، و يا ديگر نهادهاي اجتماعي.
همه نهادهاي بشري نظير خانواده، مدارس، کليسا، انجمن هاي حرفه اي، شرکت هاي سهامي، رسانه ها، گروهاي منافع مشخص، و غيره براي پاسخ به نيازهاي خاص بشر شکل گرفته اند. برخي از اين نهادها تکامل خواهند يافت و برخي ديگر محو خواهند شد، يا که متحول خواهند شد، و برخي ديگر نيز توسعه جديد را سد خواهند کرد.
ضمناً با همه نهادها مخالفت نميکنم يا از همه آنها پشتيباني هم نميکنم. بايستي که نقش، کارائي، و ارزش هر کدام از آنها را، جداگانه، و به دقت درک کرد، قبل از آنکه تصميم گرفت که آيا آن نهاد سدي در برابر ترقي است و يا آنکه ميتواند رفرم شده و به ترقي ياري رساند. پيگرد شادي براي فرد نميتواند از طريق نفي همه نهادهاي اجتماعي بمثابه شر حاصل شود، و رشد فردي بطور اتوماتيک باصطلاح "همه چيز را در جاي درست قرار نميدهد!"
درک صحيح از نهادهاي بشري و نقش آنها، ميتواند به شادي شخصي بيش از هر آنارشي ياري رساند. پس از انقلاب فرانسه، نابودي نهادهاي اجتماعي سنتي، فرد را در برابر استبدادي که به سرعت شکل گرفت ناتوان کرد.
موارد مشابه در تاريخ فراوان هستند. آنارشي مسأله نهادهاي تکامل يابنده را حل نميکند، تنها بسادگي واقعيت را ناديده ميگيرد، و ما را در برابر بدترين نهادها ناتوان ميکند، بدون آنکه آلترناتيو کارائي را در عمل ارائه کند.
پيروزي تمدن هاي جديد تضمين شده نيست. يک فاجعه اقتصادي جهاني، ضايعه محيط زيستي، جنگ هسته اي، و يا بر گشتهائي نظير انقلاب هاي ارتجائي، ميتواند به حيات بشريت پايان دهد. استبداد، فقر، تهديد جنگ و امراض، انواع بي عدالتي ها، در اين برهه زماني ما را احاطه کرده اند.
در نتيجه چنين خوش بيني آينده بدون احتياط نيست. حتي گذار صلح آميز يا تغييرات راديکال و انقلابي، ممکن است راه هاي گوناگون گذار به جامعه فراصنعتي در نقاط مختلف گيتي باشند. سازمان اين تحول ممکن است همچنين شکل هاي مختلفي بخود بگيرد، و هر سازمان مترقي يکي از کو.ششهاي جهاني براي ساختن دنياي گلوبال فراصنتعي آينده است.
اميدوارم که تشکيلاتهاي مترقي جديدي ايجاد شوند، که نقش هاي افقي و عمودي را، براي واقعيت جهان بيني ما از آينده ، ايفا کنند، و در خود بيان کنند، و آنرا با گروه هاي هم انديش ديگر شراکت دهند. در نتيجه بيائيم اصول اساسي تشکيلات گلوبال براي آلترناتيو هاي فراسوي جنگ را خلاصه کنيم:
خلاصه
1- مخالفت با ديگاه عاميانه پول و منفعت مرکز بيني از مردم و جهان، و پشتيباني از بيان جنبشي بسوي منقت روشن بينانه، براي فرد، موسسه، و يا دولت ها.
2- پرورش عدالت اجتماعي در اقصا نقاط جهان، از طريق ارائه يک سکتور جامع خدمات اجتماعي در درون اقتصاد جهاني، تا که اهداف دور فعاليت هاي خلاق بشر را در پيش از انجام شدني بودن اقتصادي آنها مورد حمايت قرار دهد. بنيان چنين سکتوري بر مبناي يک صنوق عمومي بين المللي با سرمايه گذاري در توليد بسيار پيشرفته فراهم شود، با هدف تغيير فرهنگ عمومي کار-مرکزي جامعه صنعتي، و نيز تشويق فعاليت هاي آزاد خلاق.
3. ترويج گلوباليسم و مقابله با ناسيوناليسم. کمک به شکل گيري سيستم سياسي گلوبال بر بنيان توليد فراصنعتي. ترويج شکل گيري ساختارهاي نوين مقننه، قضائيه، و مجريه در سطح جهاني، که براي آزادي هاي فردي، عدالت اجتماعي، ترقي، خلع سلاح، و صلح فعاليت کنند. پيشنهاد براي ايجاد يک قانون اساسي گلوبال با هدف حذف قدرت سياسي دولت هاي ملي، با شروع از دولت هاي ملي بزرگ.
4- اصرار بر دموکراتيزه کردن تمام نهادهاي بشري، جهت پيگرد شادي فردي. کوشش براي دستيابي به هماهنگي خودگردانautonomous synchronicity ، بمثابه ايده آل روابط انساني فردي و نهادها. همچنين مخالفت با هر شکل استبداد، جنگ، بي عدالتي، و خشونت، و کمک به فائق آمدن به غريزه ناخود آگاه فرار يا جنگ پروگرم شده در طي تکامل انسان، بمثابه تنها ضامن بقاي صلح.
5- پشتيباني از ترقي تکنولوژي هاي جديد، نظير تکنولوژي فضائي، بيوتکنولوژي، رباط سازي، ارتباطات، هوش مصنوعي، ننوتکنولوژي، و غيره. و پيش قراولي برنامه هاي تحقيقاتي در باره بغرنجي هاي عدالت اجتماعي، آينده نهادهاي مختلف بشري، و معضلات گوناگون سياسي و معنوي.
6- مخالفت با همه تبليغات باصطلاح "عصر جديد"، که باز گشت به عصر تاريک انديشي را ترويج ميکنند. تشويق به درک تازه از جهان و طرفداري از جسارت براي به چالش کشيدن اعتقادات فلسفي و مذهبي عاميانه درباره مبدأ و سرنوشت بشريت و جهان.
7- ترو.يج تشکيلاتها و نشريات گوناگون براي بحث درباره موضوعات گلوبال.
به اميد دنيائي فراسوي جنگ،
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
11 آذر 1383
December 1, 2004
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm
http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncome.htm
-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
Beyond War
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/357-BeyondWarEng.htm
Persian Version
http://www.ghandchi.com/357-BeyondWar.htm
Table of Contents
Introduction
Beyond War Organizational Model
Cultural Relativism and Universal Human Rights
Going Beyond Nation States
Conclusion
Summary
Introduction
The secular pro-democracy movement in Iran and the rest of Middle East, is the best deterrent to the danger of nuclear war in the region and beyond, and the recent upsurge of the movement for referendum under international supervision in Iran, is the best hope for an end to the Islamist state in Iran, and can help to avoid a nuclear war starting in that volatile part of the world, and to help the first steps of working for an alternative beyond war. As I had explained in Futurism vs Terrorism, the alternative to the conflict of Western Democracies and Islamist terrorism, is the success of secular pro-democracy movement in Iran and the rest of the Middle East.
If the reactionary Islamist vision of the 1979 Revolution of Iran was a representation of a return to the past, in response to the crisis of industrial society, in contrast, today's post-industrial global vision of the world, from the perspective of secular pro-democracy movement of Iran, represents the most thorough endeavor to go beyond the industrial paradigm in responding to the global events.
If basically the progressive movements in the West have been neglecting the atrocities of regimes such as Islamic Republic of Iran (IRI), by focusing only on the demerits of ultranationalist interventionist political factions of the West, the pro-democracy movement of Iran, not only has shown the Medieval nature of regimes such IRI, but has also reminded the West of upholding its own achievements in the areas of human rights values, democracy, and justice when countering Western ultranationalists, rather than sacrificing human rights values for the exigencies of doing business in the undeveloped countries of the world, appeasing Medieval regimes like IRI with the pretense of fighting colonialism.
Iranian pro-democracy movement has opposed the interventionist currents of the West, but not like some anti-war groups of the West, which have used the so-called anti-imperialist anti-American slogans of regimes such as IRI, to justify their own silence about the atrocities of such regimes. This does *not* mean that the pro-democracy activists of Iran support interventionist views of U.S. ultranationalists, who want to attack other parts of the world as a solution to the crisis of old industrial society. But it does mean that Medievalism of regimes like IRI is as much of a Dark Force in the world as the ultra-nationalism of the Western interventionists.
Iranian pro-democracy movement sees the progressive forces of the West as its ally. But the reason old views of the world among some of these forces, are not explaining the global line ups, that we are facing today, is because not only we are not living at the times of flourishing of nation-states, rather we are actually living in the era of the death of nation-states, as political entities of the future.
Beyond War Organizational Model
I explained the above shift to new global line ups, in 1989, in a paper entitled "A Futurist Viewpoint", which was endorsed and signed by my late friend Jack Li, who was a co-founder of Beyond War organization in Palo Alto of California in 1982. That was even before the spread of the Internet, at the time of US-Soviet tensions, when Beyond War became an example of international endeavors to go beyond the war and peace paradigm of nation-states.
From economics to science, new international organizations started popping up, every day, in the international arena, and the new communications media and the Internet helped the new global development was taking shape shape.
Later, after the collapse of the Soviet Union, the former Beyond War organization grew into a new organization called Foundation for Global Community. The German organization uses the predecessor name of Beyond War (Welt Ohne Krieg). These entities are legally independent and work autonomously.
In the A Futurist Viewpoint, I argued that just as tribes and families lost their *political* significance in the Modern Times, in the post-industrial era, the nation-states are increasingly losing their importance in political life of their citizens. Reviving political rule of religious communities or families, are attempts to return to the past, in search for finding an answer to the present reality of demise of nation-states as political entities.
I should note that the demise of tribes and families as political entities did not mean the demise of love of one's family. In the same way, demise of nation-states does not mean the demise of love for one's nation and, as I have explained about national sentiments, they will continue to exist. But the political importance of nation-states will diminish, and for example, the leader of an international organization like UN can have more impact on the life of an individual, than the head of state of his/her own country.
Thus the need to have a global alternative for *political* life of the world, beyond the industrial paradigm of nation-states and their confederacies. This vision of going beyond nation-states and seeking options *beyond* war, is what is needed for progressive forces that identify themselves as anti-war or peace movement, to achieve universal human rights ideals that have been clearly formulated in this century.
Just as confederacy of tribes and families could not help, when nation-states were ushering in, the UN or confederacy of nation-states cannot solve the issues of today's world, and the new values must create new organizational forms that are beyond nation-states.
Cultural Relativism and Universal Human Rights
Cultural relativism which is popular in the current anti-war and peace movements, negates universal human rights ideals that have started these movements in the first place, and this mindset has been a major block for the progressive forces in the West, to form new international alternative to war and peace of industrial world, and has ended up helping retrogressive forces in the undeveloped countries.
The cultural relativists are not respecting the progressive views of the undeveloped world, to condemn the backward forces of those countries alongside condemning of ultranationalists of the West, and their view of the non-Western world is very patronizing, when they stop to understand the outcry of progressive forces who speak of onslaught of secularists by the pre-industrial Medieval forces in countries like Iran. They think they know better by supporting states like IRI and ignoring the reports of killings of heretics, amputations, eye gouging, and other atrocities. And do not listen how the secularists in these societies are killed and maimed by the Medieval forces like Taliban and IRI in these societies, where pluralsim and secularism has been imprisoned by these dark forces for centuries.
In fact, the issue is deeper than not understanding the outcries from the dungeons of Islamic Republic. It is an industrial vision of anti-war movement which is holding them back. The progressive forces of the West can learn from Iranian pro-democracy movement, where the activists are questioning the basic tenets of the past ideologies of industrial society, in both its capitalist and socialist versions, and looking beyond the industrial paradigms.
The post-industrial vision strives to end the state of majority of human beings, living as intelligent tools for millennia, and tries to plan economic and social life of the future around the new possibilities of AI and nanotechnology, rather than the opposite, which is prolonging the tool-like life of human beings, to accommodate the obsolete economic, social, and political views of human beings.
We have already spent three decades of intensive post-industrial development in some parts of the world yet the work week is still unchanged. True that some professions may even end up to have more work than the past workweek would assume, but the society at large should have come down to less than 30 hours a week of work in the developed countries by now. Moreover, I have discussed the issue of social justice in the post-industrial, and shown why it is completely different from what it was during the industrial age, and issues of taxation and welfare need to be restructured accordingly, based on the new realities.
The commitment to a world beyond the industrial society of the past, gets its primary opposition in the West, from the industrial forces, that are the foundations of ultranationalist political forces of the West, whereas in the undeveloped countries, the main opposition to post-industrial development, is coming from the pre-industrial forces, because of the weakness of industrial development in those countries. This is why these retrogressive movements in the undeveloped world have religious and ideological flavor more than what one would find in the developed countries.
Cultural relativism patronizes the undeveloped countries, while still viewing the world in the framework of the socialist movement of the past, albeit a social-democratic version of it, by not taking the progressive views coming out of countries like Iran seriously, when such views clearly contradict the ideology of the anti-war movement, that completely ignores the import of Dark Forces of Medievalism in the Middle East and elsewhere.
The progressive forces of the West are the natural allies of pro-democracy movement of Iran, if they separate the Medieval reaction to globalization, from the genuine attempts to democratize the globalization worldwide, and at the same time, to discard Cultural relativism, which fails to understand the reality of new global developments beyond the nation-states.
Going Beyond Nation States
Nation states are becoming more and more obsolete as the watchdogs of nations. Their economic viability has ended with the dominance of multi-national corporations. As economic units, their significance is declining like that of the family. If families lost their economic and political functions centuries ago, it is in our lifetime that nation- states are losing their power roles. As I explained above, this claim does not mean that the nations will vanish or that independence for small nations is of no value.
Nations similar to families may remain as social forms of human community for centuries to come. However, their function will become essentially ethnic rather than legislative, judicial, or executive (similar to the Spanish nation in the U.S.). My call is for the abolition of national armies and national bureaucracies, which of course should start by the larger and more developed nation-states. Citizenship of any nation should resemble the membership of a family: A voluntary flexible and easily changeable relationship.
It should not mean to kill or be killed for a nation , the same way that belonging to family today does not mean killing or being killed for family, and nations should not promote a rigidity and resistance towards intermingling with other nations. National parties that move towards isolation, rigidity, and militarization of nation-states are historically reactionary, especially such parties of the powerful nations are hazardous to the well-being and openness of the global community.
If some nations similar to rigid families choose to enter this epochal change later than others, I can only regret for their mistake rather than to call for imposing the change on them.
The above is in contradistinction to United Nations. U.N. is founded on the assumption of accepting the legitimacy of nation-states in their current role of watchdogs of certain people and territories. My proposal is based on the belief that such right and historical legitimacy is ended in our times.
United Nations is similar to the confederacy of tribes (or families) with the recognition of their separate sovereignty over their subjects and territories. In contrast, my proposal dissolves that legitimacy and power, and replaces it with a legislative, judicial, and executive body beyond the "tribe" (i.e. the nation-states).
The parliamentary system of government with its division of power and checks and balances is no longer adequate to guarantee human freedom. Parliamentary system was probably the best form of power sharing with the citizens in the industrial society. In the last fifty years, the citizens of the more developed nations no longer view the ideal of democracy as equivalent to representative democracy and direct participatory law making is gaining momentum (See my article on Ballot Initiatives).
If in the industrial society, the internationalist parties, such as communist parties, turned into nationalist parties, the reverse is true in our times. The relationship of different national parties with global bodies will map the fate of human freedom, and justice, in the post-industrial societies.
Conclusion
The move towards a united Europe is a beginning of this great historical convergence. The central principle for world constitution must be the recognition of the individual's right to the pursuit of happiness, within every institution: Nations, corporations, political parties, family, and other social bodies.
All human institutions such as family, schools, nations, church, professional associations, corporations, media, special interest groups, etc. have been created to respond to some particular human needs. Some of these institutions will evolve, some will vanish, some will transform, and some will block the new upheaval.
I will not oppose all institutions or support all of them,. One needs to vigilantly understand the function, viability, and value of each one, individually, before deciding on whether an institution is a barrier to progress or can be reformed and help progress. The pursuit of happiness for individuals will not be achieved by negating all institutions as evil, and self-growth does not automatically "make things to fall in the right place!"
The correct understanding of human institutions and proper functioning of them can enhance the individual happiness more than any kind of anarchy. After the French Revolution, the destruction of traditional social institutions left the individuals powerless in the face of a swiftly-formed tyranny.
Similar cases are abundant in history. Anarchy does not solve the problem of evolving institutions, it simply ignores the reality and leaves us at the mercy of the worst kinds of institutions, without creating a viable alternative in practice.
The success of the new civilizations is not guaranteed. A worldwide economic disaster, environmental deterioration, nuclear war, or reversals such as reactionary revolutions, can put an end to humanity. Tyranny, poverty, menace of war and disease, injustice of all kinds, are surrounding us at this historic time.
Thus my optimism is not without reservation. Even peaceful transition or revolutionary radical changes may be the different routes of transition in different parts of the world. The organization of change may also have different forms and any progressive organization will be one of the many international endeavors to help building a post-industrial global world.
Hopefully new progressive organizations will be created to function vertically and horizontally to incorporate the reality of our future vision in ourselves and to share it with other like-minded groups. Thus, let's summarize the basic tenets of global organizations for alternatives beyond war:
Summary
1-To oppose the popular money and profit-centered view of people and the world; and to support the manifestation of a movement towards enlightened self-interest; for individuals, businesses, and governments.
2-To nurture social justice in every corner of the world, by introducing a comprehensive welfare sector in the world economy to encourage the unfolding of the most far-reaching creative activities that are ahead of economic feasibility. The foundation of this sector to be formed as an international public mutual fund investing in very advanced production. To aim at changing the work-centered mass culture of industrial society and to encourage free creative activities.
3-To promote globalization and confront nationalism. To help the formation of a global political system based on post-industrial production. To advocate formation of new a legislative, judicial, and executive bodies worldwide, to work for individual freedom, social justice, progress, disarmament and peace. To propose a comprehensive global constitution with the goal of eliminating the political authority of nation-states, starting with biggest nation-states.
4-To urge the democratization of all human institutions for the pursuit of individual happiness. To outreach for autonomous synchronicity, as the ideal of interpersonal relationships of the individuals, and the institutions. Also to oppose any form of tyranny, war, injustice, and aggression; and to assist the overcoming of the human unconscious flight or fight programming, as the only guarantee for a lasting peace.
5-To support the progress of new technologies such as space technologies, biotechnologies, robotics, telecommunications, artificial intelligence, nanotechnology, etc. And to champion research programs on the perplexity of social justice, the future of various human institutions, and the political and spiritual issues.
6-To oppose all the so-called "new age" propaganda that promote retrogression to Dark Ages. To encourage new understanding of the universe and to favor the boldness to challenge popular philosophical and religious beliefs about the origins and fate of humanity and the universe.
7-To promote different organizations and publications that discuss these global topics.
Hoping for a World beyond War,
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
December 1, 2004
Related Topics:
http://www.ghandchi.com/423-SingularityEng.htm
http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncomeEng.htm