یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵

تغيير رژيم در ايران و ژنرال هاي رسانه اي

تغيير رژيم در ايران و ژنرال هاي رسانه اي
سام قندچي
پنج سال پيش مصاحبه اي داشتم درباره انقلاب اسلامي 1357 در ايران [http://www.ghandchi.com/377-mosahebeh1357.htm]. امروز فکر ميکنم هنوز در مورد دو موضوع اصلي تحول در ايران که يکي مفهوم «تغيير رژيم» است و ديگري نقش رسانه ها در اين تحول، کماکان در ميان اپوزيسيون مترقي ايران، بيشتر ناروشني وجود دارد تا درکي روشن، درکي که بتواند به برنامه اي مؤثر براي عمل بيانجامد.يکي از عجايب اپوزيسيون جمهوري اسلامي اين است که پس از 28 سال هنوز معني موضع ساده اي نظير «تغيير رژيم» برايش روشن نيست و حتي کسانيکه نيم قرن در عرصه سياسي ايران فعال بوده اند اين موضع را بعنوان نظر جناحي از دولت آمريکا عليه جمهوري اسلامي تلقي ميکنند، و نه آنکه آنرا بعنوان نظر بخش اصلي اپوزيسيون ايران بشناسند، و فکر ميکنند خواست اکثريت جنبش سياسي ايران به مبارزه مسالمت آميز و غير مسلحانه در تضاد با تلاش براي *تغيير* رژيم است. در اين باره در بخش اول اين نوشته بيشتر بحث ميکنم.يکي ديگر از عجايب اين است که نيروي واپسگرائي نظير اسلامگرايان نه تنها در 28 سال گذشته، بيش از اپوزيسيون سکولار، رسانه هاي جمعي را بمثابه ابزار قدرت شناخته و آنرا براي اعمال قدرت بکار بسته است، بلکه حتي آنها و به بطور مشخص خود شخص آيت الله خميني، پيش از انقلاب نيز، با استفاده از تکنولوژي نوار ضبط صوت نشان دادند که بيش از نيروهاي مدرن اپوزيسيون ايران به اهميت رسانه ها و تکنولوژي رسانه اي بعنوان ابزار قدرت آگاه بوده اند. در اين باره هم در بخش دوم اين مقاله بحث خواهم کرد.***
ا- تغيير رژيم در ايراندرست است که جناحي از دولت آمريکا که به عقاب هاي سرسخت موسوم هستند در برهه زماني حاضر خواستار "تغيير رژيم" جمهوري اسلامي هستند وليکن اساساً دولت هاي خارجي و حتي اين نيرو موضع اصلي شان در ارتباط با ايران خواست ساختاري نظير تغيير رژيم نيست. موضع اصلي هر دولت خارجي درباره ايران فقط يک چيز است و بس و آنهم «منافع» کشور متبوع خود است. هرگونه تصور يا انتظاري از هر کشور خارجي در هر زماني غلط و گمراه کننده است. مثلاً سالها کشورهاي غربي بعد از به قدرت رسيدن عبدالناصر در مصر براي مناسبات با دولت مصر با مشکل روبرو بودند. برخي مصري ها اميدوار بودند که اين اختلافات باعث بازگرداندن خاندان ملک فاروق به قدرت در مصر شود. حتي با وجودي که مصر تا حد جنگ با اسرائيل هم پيش رفت، همواره هدف غرب بر اين محور بود که مناقع خود را حفظ کند نه آنکه رژيم را تغيير دهد، حتي وقتي که به خاندان سلطنت سابق مصر گوشه چشمي نشان ميداد و يا به نيروهاي دموکراتيم مصر وعده حقوق بشر ميداد. هدف هر کشور خارجي، از انگليس تا فرانسه تا آمريکا هدفي ساختاري نبود و نيست و مسأله شان همواره تأمين منافع خود بوده و هست. حتي دولت هاي منطقه اي نظير رژيم شاه که به خاندان سلطنتي مصر آنقدر نزديک بود، که شخص محمد رضا شاه شاه با آن خاندان وصلت کرده و فرزند اول شاه هم از آن وصلت بود، وقتي به مناسبات ايران با مصر مربوط ميشد، دولت شاه به منافع کشورخود توجه کرده و با وارثان رژيم عبدالناصر آنقدر نزديک شد که حتي پس از سقوط شاه نيز رابطه خاندان سلطنت ايران با انور سادات ادامه يافت. در عمل هم، از انور سادات تا حسني مبارک، که هردو شخصيت هاي سياسي-نظامي اصلي نزديک به عبدالناصر در مصر بودند، مناسبات با غرب و ديگران را از نو تجديد کردند، و کشورهاي غربي هم يک لحظه بخاطر نزديکي هاي خاندان ملک فاروق با کشورهاي غربي، در سياست هاي خود نسبت به جمهوري مصر تغييري ندادند. از سوي ديگر هم توجه غرب به خواستهاي نيروهاي طرفدار حقوق بشر در مصر نيز، تابع موضوع تعيين کننده روابط کشورهاي غربي با مصر است، هرچند بستگي به سياستهاي خاورميانه اي غرب در زمانهاي مختلف اشاراتي به نقض حقوق بشر در مصر و کشورهاي ديگر خاورميانه ميشود. دليل همه اين واقعيات هم خيلي روشن است. هدف هيچ سياستمدار کشورهاي غربي تغيير رژيم يا تأمين حقوق بشر در مصر يا هيچ جاي ديگر نيست. هدف بر آوردن منافع کشور متبوع خود است.اما نيروهاي داخلي کشور ممکن است در زمانهاي معين به اين نتيجه برسند که رژيم کشورشان بايستي تغيير کند، تا که جامعه شان بتواند به تعالي تاريخی برسد. مثلاً روشنفکران ايران در زمان رژيم شاه به اين نتيجه رسيدند که رژيم سلطنتي بايستي سرنگون شود تا راه جهش بعدي جامعه باز شود. اگر هدف جنبش فقط دموکراسي بود، شايد اصلاٌ فعالين سياسي به دنبال تغيير رژيم نميرفتند، و نظير جبهه ملي به دنبال اصلاح رژيم سلطنتي ميرفتند و نظير آنها ميگفتند "شاه سلطنت کند و نه حکومت." اما اکثريت روشنفکران ايران به دنبال اصلاح رژيم نبودند، و خواستار هدف انقلابي تغيير رژيم بودند، جدا از آنکه ميخواستند به هدف انقلابي خود با روش مسلحانه جامه عمل بپوشانند يا به روش مسالمت آميز سياسي.در 28 سال حيات جمهوري اسلامي نيز دو گروه خواهان تغيير رژيم بوده اند. يکي سلطنت طلبان که نميتوانند خواهان اصلاح در جمهوري اسلامي باشند چرا که نظام سلطنتي نظامي ديگر است. در نتيجه جدا از آنکه هر سلطنت طلبي حتي کاملاً غير سياسي هم باشد، خواستش تغيير انقلابي رژيم است و نه اصلاح آن. دومين گروهي که خواهان تغيير رژيم بوده اند کساني هستند که به روشني خواستار جمهوري سکولار هستند. جمهوري اسلامي به روشني تئوکراتيک است يعني در مقابل جدائي دولت و مذهب است. به عبارت ديگر اگر کسي خواستار فقط «دموکراسي» در جمهوري اسلامي باشد، نظير آنها که در زمان رژيم شاه فقط دموکرايتک شدن رژيم سلطنتي را ميخواستند، ميتوانند خواستار اصلاح رژيم باشند. ولي سکولاريسم کامل در نقطه مقابل تئوکراسي است.يعني خواست جدائي دولت و مذهب با خصلت جمهوري اسلامي در تضاد است و يک اصلاح در رژيم نيست. در غير اينصورت مثل اين است که کسي بگويد جمهوري اسلامي اي ميخواهد که اسلامي نباشد. در نتيجه با اينکه برخي سکولارهاي ايران ميخواهند انقلابي بودن هدف خود را نشان ندهند، به معني موضع سياسي خود توجه ندارند که خواستي است انقلابي، چون به معني تغيير بنيادي رژيم جمهوري اسلامي، قانون اساسي و نهادهاي حکومتي است. يعني خواست هردو گروه به معني سرنگوني رژيم است جدا از آنکه به روشني اکثريت هردو اين نيروها خواستار مبارزه مسالمت آميز هستند، و نه مبارزه مسلحانه.جالب است که در مقايسه، خواست سازمان مجاهدين خلق که جمهوري اسلامي نوع خودش را ميخواهد، اتفاقاً خواست انقلابي و حاوي تغيير بنيادي رژيم *نيست*، هرچند که آنها راه نبرد مسلحانه را در پيش گرفته اند. اگر جبهه مشارکت خواهان اصلاح رژيم جمهوري اسلامي در عراصه دموکراسي است، و يا مجاهدين انقلاب اسلامي خواستار اصلاحات در عرصه عدالت اجتماعي و اختيارات روحانيت است، سازمان مجاهدين خلق هم در عرصه هژموني حزبي خواستار اصلاحات است هرچند با وجود اصلاح طلبانه بودن خواست مجاهدين، در عمل مناسبات آنها با رژيم، به مبارزه مسلحانه با قدرتمداران جمهوري اسلامي انجاميده است.دستيابي به سکولاريسم کامل در ايران فقط از راه تغيير بنيادي رژيم ميسر است و نه اصلاح آن. کاملترين دموکراتيزه کردن يک حکومت مذهبي باز هم ما را به حکومت سکولار نميرساند. البته بازهم تکرار ميکنم که ديدن اين تحول بمثابه تغيير انقلابي بمعني اين نيست که از طريق مسلحانه انجام شود. اين موضوع خيلي شبيه حکومت هاي کمونيستي در شوروي و اروپاي شرقي است که تغيير رژيم در آنها لازم بود و نه اصلاح. کساني مانند الکساندر دوبچک در چکسلواکي سابق سعي کردند با اصلاحات دموکراتيک رژيم کمونيستي به هدف برسند، .ولي برنامه آنها نبود که به رژيم کمونيستي پايان داد. در عين حال برنامه انقلابي که خواهان پايان رژيم کمونيستي بود هم از طريق مسالمت آميز و نه مسلحانه پيروز شد. يعني تغيير رزيم در کشورهاي بلوک شرق با انقلاب مسلحانه بدست نيامد.

در نتيجه روشن است که خواست تغيير رژيم که خواستي است انقلابي ابداً بمعني اين نيست که خواستار مبارزه مسلحانه باشيم و انفاقاً نمونه شوروي و اروپاي شرقي نشان داد که اين مهم از طريق مبارزه مسالمت آميز امکان پذير است.
2- قدرت و ژنرال هاي رسانه اي
«جان کنث گالبريت» در کتاب «کالبد شکافي قدرت» جايگاه مهم رسانه هاي جمعي در جوامع مدرن را بمثابه ابزار قدرت، خيلي خوب توضيح داده است. جالب است که آيت الله خميني که در انقلاب ايران يک نيروي واپسگرا را نمايندگي ميکرد، توانست از اين ابزار بهتر از نيروهاي مدرن ايران استفاده کند. اسلامگرايان بعد از رسيدن به قدرت هم از اين ابزار سود جسته اند، و حتي تا به امروز نشرياتي نظير بازتاب نشان داده اند که کساني نظير محسن رضائي مدير آن که در پي تثبيت جمهوري اسلامي است، چه ماهرانه توانسته است از اين ابزار استفاده کند، و آن سايت را به يکي از پر بيننده ترين نشريات اينترنتي ايران تبديل کند. يا اينکه خبرگزاري هاي اصلي ايراني در حال حاضر ايرنا، ايسنا، و ايلنا هستند و نه هيچ خبرگزاري از سوي اپوزيسيون.اگر طالبان در افغانستان، اينترنت و تلويزيون و راديو را مي بست، جمهوري اسلامي به عوض از تلويزيون و راديو و اينترنت استفاده کامل ميکند و در عين حال با مخارج هنگفت مخالفين را از طريق فيلترينگ و پارازيت سانسور ميکند. اهميت اين استراتژي رژيم در اين است که شکل اصلي مبارزه با اين رژيم هم *نبايد* نظير شکل اصلي مبارزه با طالبان، از طريق نظامي باشد. نمونه مشابهي هم در تجربه تغيير رژيم در شوروي و اروپاي شرقي ميشود ديد، که چقدر برنامه هاي راديوئي کشورهاي غربي در دوران جنگ سرد توانست در تحول آن کشورها اهميت پيدا کند، و نه نبرد مسلحانه مخالفين.اجازه دهيد کمي به نگرش گالبريت به موضوع قدرت نظري بيافکنيم. ماکس وبر که خود گالبريت او را در کتابش ذکر ميکند، قدرت را بمثابه «امکان تحميل خواست خود بر روي رفتار ديگران» تعريف ميکند. قدرت به اين معني، مدتها قبل از وبر هم درک شده بود، مثلأ «سان تزو» تعريف «دانش يعني قدرت» را قرن ها پيش از آنها مطرح کرده است، و اين بحث تازه اي در کارهاي گالبريت نيست. آنچه در کار گالبريت تازگي دارد، تعريف *منابع* قدرت، *ابزار هاي* قدرت، و مطالعه اين عناصر مختلف و ارتباطات متقابل آنها است. گالبريت رابطه نزديکي را بين *منابع* قدرت، يعني شخصيت، مالکيت، و سازمان؛ و *ابزارهاي* قدرت، يعني شکل اجباری، پاداشي، و يا تبعي قدرت ميبيند.بطور خلاصه *منابع قدرت* از نظر گالبريت، شخصيت، مالکيت، و سازمان هستند. شخصيت يعني چيزهائي نظير فرهيختگي يا کاريزماي شخصي يک رهبر. مالکيت ميتواند مثلاً تملک برده، زمين، کارخانجات، و غيره باشد. سازمان هم ميتواند بمعني موقعيت تشکيلاتي در يک مؤسسه يا نهاد اجتماعي باشد. مثلأ، يک مدير که ميتواند در زمان هاي بحران، کارمندان خود را بيکار کند، منبع قدرتش در جايگاه وي در ساختار تشکيلاتي مؤسسه نهفته است.*ابزارهاي قدرت* نيز، بطور خلاصه، از نظر گالبريت، سه نوع هستند، که عبارتند از نوع اجباري، پاداشي و تبعي.*ابزار اجباري* قدرت، يعني اعمال قدرت از طريف نيروي فيزيکي چه با استفاده از اجبار شخصي يا جمعي. از معلمي که از چوب زدن به عنوان ابزار قدرت استفاده کند تا هر جامعه عقب مانده اي که در آن شمشير و تفنگ نيروهاي مسلح بيانگر قدرتمند تر بودن است. حتي در جوامع مدرن، نيروي نظامي و پليس هنوز مقياس اصلي قدرت دولت محسوب ميشود.*ابزار پاداشي* قدرت، يعني اعمال قدرت از طريق پاداش و جبران. مثلأ، وقتي که پدر و مادر به کودک ميگويند که اگر وي مشقش را تمام نکند، ده درصد مقرري هفتگي اش را کم ميکنند، آنها از فرم پاداشي قدرت دارند استفاده ميکنند. اين فرم قدرت، شکل اعمال قدرت در جوامع مدرن تر بوده است، که با استفاده از مالکيت و منابع ديگر قدرت همراه بوده است. مثلاً دادن امتيازات مالي به مقامات دولتي يک کشور براي نفود در سياستهاي آن کشور.*ابزار تبعي* قدرت، يعني اعمال قدرت از طريق عادت دادن مردم به وضعيت خاص، چه از طريق کاريزماي شخصي، چه مالکيت، چه موقعيت تشکيلاتي. براي گالبريت، قدرت تبعي بيشتر معني قدرت ناشي از *عادت دادن* است و قدرت رسانه ها، افکار عمومي، و وسائل ارتباطات جمعي را شامل ميشود، که در عصر مدرن، رشد عظيمي داشته اند. نوارهاي خميني که طي انقلاب اسلامي بمثابه ابزار قدرت تبعي بسيار با توفيق روبرو شد، نونه بارزي از استفاده از اين نوع ابزار قدرت بود. اما پس از پيروزي انقلاب بسيار زود ابزار اجباري قدرت جايگاه اصلي را در قدرت اسلامگرايان گرف و جمهوري اسلامي بيشتر و بيشتر به *قدرت اجبار* متکي شد. اما تبليغات برروي تلويزيون و راديو افزايش يافتند، هر چند قدرت تبعي جمهوري اسلامي کمتر و کمتر موثر بود، و بکارگيري نيروي سبعانه خشونت، شکل قدرت اجبار را به شکل اصلي اعمال قدرت در جمهوري اسلامي ايران مبدل کرد، که همراه قدرت پاداشي رشوه ها و اعانات دولتي، دوران تاريک بيست و چند ساله اخير را رقم زده است.***اما جدا از آنکه جمهوري اسلامي چقدر نظير رژيم هاي شوروي و اروپاي شرقي از ابزار اجباري و پاداشي قدرت سود ميجويد، اين حقيقت غير قابل کتمان است که برعکس رژيمي نظير طالبان، جمهوري اسلامي از روز اول تاکنون از ابزار قدرت تبعي و مشخصاً رسانه ها، نظير تلويزيون، راديو، و بعداً هم اينترنت نهايت استفاده را کرده است. در حقيقت اسلامگرايان ايران پيش از انقلاب، بهتر از بقيه اپوزيسيون از رسانه ها استفاده کردند، و بعد از انقلاب هم جمهوري اسلامي بسيار بهتر از رژيم شاه توانسته است از رسانه ها بنفع خود استفاده کند و رسانه هاي جمهوري اسلامي تصوير کاملاً فرمايشي ندارند، و اين هم به اين خاطر است که جمهوري اسلامي بر عکس رژيم شاه به اپوزيسيون درون خود اجازه وجود داده است. در اين مورد قبلاً مفصلاً بحث کرده ام که تفاوت اصلي برخورد جمهوري اسلامي و رژيم شاه به جناح هاي داخلي خود چگونه بوده است و ديگر در اينجا آن بحث را تکرار نمکينم [http://www.ghandchi.com/454-eslahtalaban.htm].به هرحال جدا از آنکه به چه دليل جمهوري اسلامي عرصه رسانه ها را بعنوان ابزار قدرت چه در داخل و چه در خارج توانسته اشت با موفقيت مورد استفاده قرار دهد، اين حقيقتي غير قابل کتمان است. در نتيجه بنظر من مبارزه اصلي قدرت با اين رژيم هم در همين عرصه قدرت تبعي خواهد بود. از مبارزه با فيلترينگ گرفته تا تهيه برنامه هاي مؤثر رسانه اي در مقابله با جمهوري اسلامي، وظيفه درجه اول اپوزيسيون است.
اگر در دوراني که مبارزه اصلي براي آزادي ملت ها از رژيم هاي ديکتاتوري و استعماري مبارزه نظامي بود، فعالين اصلي اپوزيسيون در جنبش هاي آزاديبخش هم خود ژنرالهاي با تبحر نظامي شدند، بنظر من امروز که ابزار اصلي کسب قدرت ابزار تبعي نظير رسانه ها، پخش سي دي و ويدئو، و امثالهم است، کادرهاي اپوزيسيون هم بهتر است بتوانند نظير بهترين ژنرالهاي رسانه اي عمل کنند. يعني بتوانند بهترين استراتژي رسانه اي را براي توليد و توزيع محتواي آلترناتيو رژيم جمهوري اسلامي تديون و اجرا کنند، و عرصه هائي نظير توليد برنامه هاي تلويزيوني و راديوئي و مقابله با سانسور، پارازيت تلويزيوني، و فيلترينگ اينترنتي را پيدا کنند و به اجرا گذارند.رژيم جمهوري اسلامي نظير رژيم کمونيستي چين، چون خودش از همين ابزار قدرت تبعي براي اعمال قدرت استفاده ميکند، کل اين عرصه را نميتواند از بين ببرد. در حقيقت قدرت هم رژيم و هم اپوزيسيون، در همين عرصه است و در نتيجه اصل مبارزه قدرت هم در هيمن عرصه جريان خواهد يافت. بنظر من اپوزيسوين از تجربه راديو اروپاي آزاد در دوران جنگ سرد بعنوان يک تجربه موفق، ميتواند استفاده کند. مثال من هم نبايد باعث درک غلط شود چرا که منظور من نيروهاي *مستقل* اپوزيسيون ايران است و نه اينکه به اميد دولت هاي خارجي براي انجام اين مهم بنشينيم. به هرحال استفاده از ابزار قدرت تبعي که در رسانه ها متبلور است چالش اصلي در مقابل ما براي تغيير رژيم در ايران است.خلاصه کنم بنظر من بحث درباره استراتژي رسانه اي اپوزيسيون بايستي در صدر موضوعات بحث اپوزيسيون قرار گيرد و دقيقاً اينکه اخبار و برنامه هاي اپوزيسيون را چند نفر از مردم مطالعه ميکنند، بايستي روزانه اندازه گيري شود. وقتي تيراژ سايت بازتاب هزاران برابر سايت هاي اينترنتي هر نيروي اپوزيسيون است، آن نيرو خوب است از خود بپرسد که جدا از خيالبافي، چقدر واقعاً ميتواند در آينده مردم ايران اهميت داشته باشد؟

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
15 بهمن 1385
February 3, 2007


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html